از آدم تا خاتم
مر ملائک را خطاب آمد که من
خلق خواهم کرد خلقی این زمن
او خلیفه ی من بود اندر زمین
بر همه مخلوق من باشد مهین
پس ملائک جملگی گفتند ما
حمد می گوییم ترا اندر سما
او کند سفک دماء و هم فساد
پیش گیرد شیوه ی کفر و عناد
گفت رازی هست اندر این هما
راز آنرا من بدانم نی شما
راست کردی قالبش را در زمان
پس دمید از روح خود در قلب آن
گفت ملائک را که آنک اسجدوا
جملگی تان سجده برده پیش او
جملگی شان سجده کرده بی امان
غیر ابلیس کو ابا کردی از آن
گفت من از آتشم او از لجن
خلقت او نیستی برتر زمن
پس ابا کردی و استکبار او
ارزش خود را نمودی خوار او
او بدیدی قالب آدم عیان
او ندیدی قلب را در آن میان
او گل آدم بدیدی نی دلش
او تنش دیدی ندیدی منزلش
او تراب وطین و صلصالش بدید
او نفخت فیه من روحی ندید
او بدیدی پایگاه سافلین
او ندیدی جایگاه عارفین
این گل خشک ترک خورده نبین
آن گل شاداب جان او ببین
او بدیدی صورت قابلیان
او ندیدی سیرت هابیلیان
او بدیدی کبر نمرود شمن
او ندیدی آن خلیل بت شکن
او بدیدی ظلم فرعون لئیم
او ندیدی طور سیناء کلیم
او بدیدی قیصر بیداد گر
او ندیدی عیسی بیدار گر
/از آدم تا خاتم-از زنده یاد استاد محمد جواد شفیعیان/